این متن ی کم طولانیه خواهش میکنم حتما بخونیدش خواهش میکنم
می ارزه
زحمت این نوشتارُ آقای امیر گودرزی کشیدن ک واقعا دست مریزاد داره ... بخونیدا
پرده اول:
هنوز تاکسی بعدی نرسیده ک یک ماشین مدل بالا از جلو چشممان رد میشود. هنوز ماشین ب انتهای خیابان نرسیده ک زیرلب ب راننده اش بدوبیراه میگوییم، چرا؟
" چون او از نظر من مالِ مردم خور است "
چندلحظه بعد تاکسی میرسد یک پیکان قراضه ک موقع حرکت مثل کلاغ سنگ خورده قارقار میکند. برای راننده پشت چشم هم نازک میکنم و بعداز سوارشدن بااینکه همسن پدر من است ب او سلام نمیکنم، چرا؟
" چون او از نظر من گداگشنه است "
کلا از نظر من آدمها دو دسته اند؛ یا از من پولدارترند ک بهشان مال مردم خور میگویم یا بی پول ترازمن هستند ک بهشان گداگشنه میگویم.
مردمی را ک در صف ایستاده اند زیرنظر میگیرم یا از من بزرگترند ک بهشان میگویم " گنده " یا از من کوچکترند ک بهشان میگویم " فسقلی ".
پرده دوم:
وقتی ب محل کار میرسم بیشتر همکارانم مشغول کارند. حالم از آنهایی ک زودتر از من می آیند بهم میخورد. کارم را شروع میکنم چند نفر دیگر هم ک در ترافیک مانده بودند می آیند از اینها هم خوشم نمی آید، چرا؟
" چون اگر کسی بهتر از من کار کند بهش میگم تراکتور یا خودشیرین . اگر کمتر از من کار کند تنبل است.
پرده سوم:
در چشم برهم زدنی ظهر میشود و باید برم ناهار. سکوت حاکم در اداره موقع ناهار میشکند و هرکسی با همکارش دردل میکند، من اینجا یکی یکی آدمها را نگاه میکنم ک هرکس چقدر غذا میخورد.
" اگر بیشتر از من بخورند پُرخور و شکم پرست هستند و اگر کمتر از من بخورند خسیس هستند "
پرده چهارم:
همکار میز کناری ام ناهارش تمام میشود و همینطور ب حرف زدن ادامه میدهد انگار از هیچ چیزی نگران نیست و آمده مهمانی.
" آدمها یا از من بیخیالتر هستند ک بهشان میگویم پَپَه . یا از من هوشیارتر هستند ک بهشان میگویم قالتاق "
ب حرفهای آدمهای میز پشتی گوش میدهم، در دلم ب استدلال هایشان درباب اوضاع خاورمیانه میخندم. وقتی از اقتصاد حرف میزنند نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم، اینها ساده لوح هستند.
" ب افرادی ک از من ساده تر هستند میگم هالو . افرادی هم هستند ک حواسشان ب همه چیز هست، نگاه تیزبینی دارند و پرتُ پَلا از آنها نمیشنوی ، ب اینها هم میگویم هفت خط "
پرده پنجم:
ساعت کاری تمام شد و سرراه میرم خرید. نگاهم را ب سبد خرید مشتری ها دوخته ام .
" ب آنهایی ک سبد خریدشان از من پُرتر است ولخرج میگم و آنهایی ک سبدشان خالیتر از من است را خسیس میگم "
ب این فکر میکنم ک چرا همه خسیس هستند یا ولخرج و کسی را نمیبینم ک باندازه من خرید کرده باشد. بحال همه تاسف میخورم.
در صف فروشگاه اینقدر سراسیمه هستم ک مرد جوانی نوبتش را ب من میدهد، تشکر میکنم ولی در دلم فکر میکنم ک او چاپلوسی میکند. در اداره هم از این آدمها زیاد داریم.
" آنهایی ک از من مردم دار تر هستند بنظرم بوقلون صفت هستند و آنهایی ک کمتر از من با مردم راه بیایند از نظر من بی شک خودخواهند "
در راه خانه هم همه را زیرنظر دارم
" اینها یا از من شجاع ترند ک من بهشان بی کله میگم یا محتاط تر ک بهشان ترسو میگم "
بی پرده
بازهم باید در صف تاکسی بایستم باهمین افرادی ک از نظر من هالو، ولخرج، قالتاق، مال مردم خور، تنبل یا گداگشنه هستند.
نمیدانم چرا هیچکس مثل من نیست
اطرافم پُر است از آدمهایی ک در صفت های مختلف یا از من بیشترند یا کمتر و من برای هرکدام اسمی گذاشته ام
" چون معیار همه چیز من هستم نه حقیقت "
:: موضوعات مرتبط:
علمی،
از هر دری سخنی،
دسترنج خودم،
،