فصل پیری اومد و جوونی به سر شد
مادرت پیر و خیلی وقته كرده پدر فوت
بچه ی نورسیدت راهشو رو دست و پا میره
فكرت اینه مادرت جلوش دست و پا گیره
سیلی زدیش چون شد باعث راه بندان
ساكشو بستی ببریش خانه ی سالمندان
جلو روش وایسادی میگی فرصتی دوباره نیست
د نامرد اون مادرته كیسه ی زباله نیست
یه عمری رو دستای كاركردش تر خشك شدی
حالا اونی كه بش زده خنجر از پشت تویی
داری با فحش مادر پیرت رو میشوریش
یه كمی دقت كن به خط های رو پیشونیش
ببین با اون موهای سفیدش اشكش در اومد
همون مادری كه یه روز بوده حرفش سر اومد
دوباره بار ماتم و غم رو كولش نشست
با این همه سن و تجربه غرورش شكست
پر حسرت شد و رو زخمش نمك نشست
جلو بچش یه طوری كمرش از وسط شكست
یه عمری رو دستای كاركردش تر خشك شدی
حالا اونی كه بش زده خنجر از پشت تویی
داری با فحش مادر پیرت رو میشوریش
یه كمی دقت كن به خط های رو پیشونیش
ببین با اون موهای سفیدش اشكش در اومد
همون مادری كه یه روز بوده حرفش سر اومد
دوباره بار ماتم و غم رو كولش نشست
با این همه سن و تجربه غرورش شكست
پر حسرت شد و رو زخمش نمك نشست
جلو بچش یه طوری كمرش از وسط شكست
گریه داره حال و روزت جواب قلبت رو چی میدی
این همونه كه به تو شیر داد بمیرم با چه امیدی
چه دردی داره این بن بست نه راه پس داری نه پیشی
تازه حس كردی كه یه روزی تو هم مثل اون پیر میشی
بمیرم واسه اون قلبش كه باز میگه پسر دارم
بازم حرف تو كه میشه میگه خیلی دوسش دارم
نمیگه منو رد كردن خودم خواستم كه تنها شم
خدا بگیر ازم جونو ولی بذار اونا باشن
ولی بذار اونا باشن ...
هر چند شاید فك كنی حرفم گزافه گوییه
ولی بدون این روزا كار بد جواب خوبیه
قدیما فرزند همیشه داشت حساب كاراشو
حتی جلو بزرگتر نمیكرد دراز پاهاشو
ولی الان جوونمردی رفته زیر پا
دیگه مرام خیلی وقته رفته زیر خاك
بیاین ماها سعی كنیم كه اینچنین نباشیم
كمی تلاش كنیم واسه رفع كینه ها
بیاین جای اینكه بیننده ی زجه هاشون باشیم
هم وطن بریم ما ها جای بچه هاشون باشیم
اونا تو سن پیری محتاج پشتیبانین
میشن خوشحال با یه سلام خشك و خالی هم
روی تخت خوابیده و دوخته چشاشون به در
بریم با محبت بیاریم دلاشونو به دست
باید اونا تو زندگی باشن سرلوحه ی ماها
همون جوون قدیم پیر باتجربه ی حالا
باید دونست به پندار زشت گوهر نمیدن
باید دونست به دل شكستن هنر نمیگن
باید دونست كه ما هم میشیم عصا به دستو
باید از حالا داشته باشیم هوای نسلو
اگه انسانی این چنین باشه كامل ترینه
كه به خدا قسم همه فكر حامد در اینه
توی حیاط سالمندان زیر بارون بشینه
انقد كنارشون تا كه خیلی آروم بمیره
گریه داره حال و روزت جواب قلبت رو چی میدی
این همونه كه به تو شیر داد بمیرم با چه امیدی
چه دردی داره این بن بست نه راه پس داری نه پیشی
تازه حس كردی كه یه روزی تو هم مثل اون پیر میشی
بمیرم واسه اون قلبش كه باز میگه پسر دارم
بازم حرف تو كه میشه میگه خیلی دوسش دارم
نمیگه منو رد كردن خودم خواستم كه تنها شم
خدا بگیر ازم جونو ولی بذار اونا باشن
ولی بذار اونا باشن ...
:: موضوعات مرتبط:
از هر دری سخنی،
،