حال که
اثر اوسیپ ماندلشتام
حال که نتوانستم دست هایت را برای خود نگهدارم
حال که به لب های ابریشم و نمکت خیانت کردم
باید در آکروپل منتظر صبح باشم
از گریه های ستون های باستانی چقدر بیزارم
...
هیچ نامی , صدایی , اثری از تو نیست
چگونه توانستم ؟ چگونه که بازگشتت را باور کنم ؟
چرا با شتاب از تو جدا شدم ؟
...
ستاره پنهان شده است , دوخت بی درز
سپیده دم , پرستوی خاکستری به شیشه خورد
و روز , همچون گاوی که روی کاه بیدار شود
در میان آکنده از خواب خود را می رهاند .
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،