یک شنبه 9 تير 1392
ن : رضا

بانو . عشقت ب من آموخت


 


عشقت اندوه‌ را به‌ من‌ آموخت‌
و من‌ قرن‌ها در انتظارِ زنی‌ بودم‌ که‌ اندوهگینم‌ سازد!
زنی‌ که‌ میان‌ بازوانش‌ چونان‌ گنجشکی‌ بگریم‌ُ
او تکه‌ تکه‌هایم‌ را چون‌ پاره‌های‌ بلوری‌ شکسته‌ گِرد آورَد!

عشقت‌ بدترین‌ عادات‌ را به‌ من‌ آموخت‌! بانوی‌ من‌!
به‌ من‌ آموخت‌ شبانه‌ هزار بار فال‌ قهوه‌ بگیرم‌،
دست‌ به‌ دامن‌ جادو شوم‌ُ با فال‌گیرها بجوشم‌!

عشقت‌ مَرا به‌ شهرِ اندوه‌ برد! ـ بانوی‌ من‌! ـ
و من‌ از آن‌ پیش‌تر هرگز به‌ آن‌ شهر نرفته‌ بودم‌!
نمی‌دانستم‌ اشک‌ها کسی‌ هستند
و انسان‌ ـ بی‌اندوه‌ ـ تنها سایه‌یی‌ از انسان‌ است‌!

عشقت‌ به‌ من‌ آموخت‌ تو را در همه‌ چیزی‌ جست‌ُجو کنم‌
و دوست‌ بدارم‌ درخت‌ عریان‌ زمستان‌ را،
برگ‌های‌ خشک‌ خزان‌ را و باد را و باران‌ را
و کافه‌ی‌ کوچکی‌ را که‌ عصرها در آن‌ قهوه‌ می‌نوشیدیم‌!

عشقت‌ پناه‌ بُردن‌ به‌ کافه‌ها را به‌ من‌ آموخت‌
و پناه‌ بُردن‌ به‌ هُتل‌های‌ بی‌نام‌ُ کلیساهای‌ گُم‌نام‌ را!

عشقت‌ مَرا آموخت‌
که‌ اندوه‌ غربتیان‌ در شب‌ چند برابر می‌شود!
به‌ من‌ آموخت‌ بیروت‌ را چونان‌ زنی‌ بشناسم‌، ظالم‌ُ هوس‌انگیز
که‌ هر غروب‌ زیباترین‌ جامه‌هایش‌ را می‌پوشَد،
بر سینه‌اش‌ عطر می‌پاشد
تا به‌ دیدارِ ماهی‌گیران‌ُ شاه‌زاده‌ها برود!


عشقت‌ اندوه‌ را به‌ من‌ آموخت‌
و من‌ قرن‌ها در انتظارِ زنی‌ بودم‌ که‌ اندوهگینم‌ سازد!
زنی‌ که‌ میان‌ بازوانش‌ چونان‌ گنجشکی‌ بگریم‌ُ
او تکه‌ تکه‌هایم‌ را
چون‌ پاره‌های‌ بلوری‌ شکسته‌ گِرد آورَد!

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،


جمعه 31 خرداد 1392
ن : رضا

here and now


here and now

i promise to love faithfully

you are all i need

here and now

i vow to be one with thee

your love is all i need

say yeah

when i look in your eyes there i see

all that a love should really be

and i need you more  and more each day

nothing can take your love away

more than i dare  to dream

i need you

here and now

i promise to love faithfully



:: موضوعات مرتبط: انگلیسی، عاشقانه ، ،
:: برچسب‌ها: love, need, you,


جمعه 31 خرداد 1392
ن : رضا

شیرین

 

 

تيشه ام را آورده ام تو بگو كدام كوه...

.
.
.
.

فقط كمى " شيرين " باش...

 

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،


پنج شنبه 30 خرداد 1392
ن : رضا

بهترین متن

 

دلت را بتکان

 

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

 

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،


سه شنبه 28 خرداد 1392
ن : رضا

مرد این بازیچه دیگر نیستم

 

یکشبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پـُر ز لیلا شد دل پـُر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق...دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه..لیلایت منم

در رگت پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا...نشد

گفتم عاقل می شوی...اما نشد

سوختم در حسرت یک یا رَبت

غیر لیلا ..بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،
:: برچسب‌ها: عشق, لیلی, مرد,


سه شنبه 28 خرداد 1392
ن : رضا

دیگر دل نلرزد

 

 

نه دیگر دل نلرزد از نگاهت

پریشان هم نگردد از جفایت

نه دیگر شوق دیدار و وصالت

نه شوق دیدن آن خنده هایت

دلم را در هوای آرزویت

تو کشتی ذره ذره با جفایت

تو دانستی دلم می لرزد از عشق

به شبها آتشی دارم من از عشق

تو دانستی دل و جان و نگاهم

همه کردم فدایت،روزگارم

تو دانستی ولی افسوس و افسوس

نبودی محرم این جان پرسوز

  



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،


سه شنبه 28 خرداد 1392
ن : رضا

سکوت

 

 

ميان زمين و آسمان ، نردباني است.

سكوت در اوج اين آسمان است.

كلام يا نوشتار، هر چه قدر هم كه قانع كننده باشند، باز هم در ميانه ي اين نردبان هستند.

بايد بر آن ها پا نهاد،بدون هيچ فشاري.

سخن گفتن دير يا زود به شرارت بدل مي شود.

نوشتن دير يا زود به شرارت بدل مي شود.

دير يا زود بي شك، بي ترديد.

تنها سكوت از شرارت تهي است.

سكوت اولين و آخرين است.

سكوت عشق است 

و در غير اين صورت ، از صدا هم پست تر است.

ساعت هاي خاموشي، ساعت هايي هستند كه آشكارا آواز سر مي دهند.

 

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،
:: برچسب‌ها: سکوت,


دو شنبه 27 خرداد 1392
ن : رضا

نیگا


 

 

 

هی رفیق


اونی ک الان تو بغلته و کنارته


ی روزی آرزوی من بود



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،


دو شنبه 27 خرداد 1392
ن : رضا

از عشق سخن باید گفت


 

از عشق سخن باید گفت ; همیشه از عشق سخن باید گفت

عشق ، در لحظه پدید می آید


دوست داشتن ، در امتداد زمان

این ، اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است

عشق ، معیارها را در هم می ریزد

دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود

عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد
دوست داشتن ، از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد

عشق، قانون نمی شناسد،

دوست داشتن،اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست.

عشق فوران می کند- چون آتشفشان،و شره می کند چون آبشاری عظیم،
دوست داشتن،جاری می شود چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم.

عشق ، ویران کردن خویش است
دوست داشتن ، ساختنی عظیم

عشق ، دق الباب نمی کند ، مودب نیست ، حرف شنو نیست ، درس خوانده نیست ، حسابگر نیست ، سر به زیر نیست ، مطیع نیست

عشق ، دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند ، گرداب را باور نمی کند ، زخم دهان باز کرده را باور نمی کند ، مرگ را باور نمی کند

عشق ، در وحله ی پیدایی ، دوست داشتن را نفی می کند ، نادیده می گیرد ، پس میزند ، له می کند و می گذرد
دوست داشتن نیز ، ناگزیر ،در امتداد زمان ، عشق را دود می کند ، به آسمان می فرستد ، و چون خاطره ای حرام ، فرشته ی نگهبانی بر آن می گمارد

عشق ، سحر است ، دوست داشتن ، باطل السحر

عشق و دوست داشتن ، از پی هم می آیند ، اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند

عشق ،انقلاب است،دوست داشتن، اصلاح
میان عشق و دوست داشتن ، هیچ نقطه ی مشترکی نیست

از دوست داشتن به عشق می توان رسید ، و از عشق ، به دوست داشتن
اما به هر حال ،حرکت از خود به خود نیست ، از نوعی به نوعی ست ، از خمیره ای به خمیره یی
و فاصله ایست ابدی ،میان عشق و دوست داشتن

که برای پیمودن این فاصله ، یا باید پرید ، یا باید فروچکید
-------------------------
من هردو را تجربه کردم. عشق را اگر نتوانی به سمت دوست داشتن هدایت کنی تجربه ای دردناک خواهد شد.
خوبی دوست داشتن در این است که خراب نمی کند ، دفرمه نمی کند ، اسیر نمی کند
اما عشق چیزِ دیگری است... هیچ کس انتهایش را نمیداند و شاید همین جذابیت عشق است



 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،
:: برچسب‌ها: عشق, ,


یک شنبه 26 خرداد 1392
ن : رضا

دلم تنگته

دلتنگی یعنی،
فاصله ای که با هیچ بهانه ای پر نمی شه
دلتنگی یعنی،
عکسایی که نگاه کردن به اونا،رویاهات رو خیس می کنه
دلتنگی یعنی،
بغضی که باهاش کلنجار میری تا یهو نشکنه
دلتنگی یعنی،
اس ام اس هایی که فرستاده نمی شه،نوشته هایی که ثبت موقت می شه
دلتنگی یعنی،
لحظه هایی که با خودت زمزمه می کنی
" حتا دیگه اومدنت،بهم کمک نمی کنه "
دلتنگی یعنی،

امروز ...  



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،


جمعه 24 خرداد 1392
ن : رضا

hey u

 

 

 

 

 

 

 ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن

آنچه او در کار من کرده است در کارش مکن 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،
:: برچسب‌ها: دلدار, آزار,


پنج شنبه 23 خرداد 1392
ن : رضا

عقش

 

دختري کنجکاو مي پرسيد:
ايها الناس عشق يعني چه؟
دختري گفت: اولش رويا
آخرش بازي است و بازيچه 
مادرش گفت: عشق يعني رنج
پينه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بي ادب! اين به تو نيامده است
رهروي گفت: کوچه اي بن بست
سالکي گفت: راه پر خم و پيچ
در کلاس سخن معلم گفت:
عين و شين است و قاف، ديگر هيچ
دلبري گفت: شوخي لوسي است
تاجري گفت: عشق کيلو چند؟
مفلسي گفت: عشق پر کردن
شکم خالي زن و فرزند
شاعري گفت: يک کمي احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقي گفت: خانمان سوز است
بار سنگين عشق بر شانه 
شيخ گفتا:گناه بي بخشش
واعظي گفت: واژه بي معناست
زاهدي گفت: طوق شيطان است
محتسب گفت: منکر عظما ست
قاضي شهر عشق را فرمود:
حد هشتاد تازيانه به پشت
جاهلي گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالي است
يعني آهنگ آن ز دور خوش است
ديگري گفت: از آن بپرهيزيد
يعني از دور کن بر آتش دست 
چون که بالا گرفت بحث و جدل
توي آن قيل و قال من ديدم
طفل معصوم با خودش مي گفت:
من فقط يک سوال پرسيدم 

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،


چهار شنبه 22 خرداد 1392
ن : رضا

مهرداد اوستا

 محمدرضا احمدی ( مهرداد اوستا )

شاعری پر آوازه در ادبیات نه چندان دور ایران ما .

در پیش روی شما تنها گزیده ای است از سرگذشت عاطفی اوستا و پس از آن شعری فوق العاده زیبا ک در ادامه مطلب می آید و از همگی دعوت میکنم تا آن را بخوانید .

زیاد از آشنایی شان نمیگذشت اما چ شد ک معشوقه اوستا از او دور شد حتی  اوستا  خودش نمیدانست چرا او را از دست داد .

پس از مدتی دوستان اوستا از زندگی دختر متوجه میشوند اما ب اوستا نمیگویند ک حقیقت چیست بلکه تلاش میکنند تا نظر اوستا در باره ی معشوقه اش را تغییر دهند تا از او دل بکند اما فایده ندارد او نمیتواند عشقش را فراموش کند .

 

روزی می آید ک اوستا در خیابانی قدم میزند 

چند قدمی آنطرف تر معشوقه اش را میبیند با لباسی ک قبلا از اوستا هدیه گرفته بود اما دست در دست دیگری بود .

 

مدتی پس از آن روز معشوقه عذاب وجدانی میگیرد و ب یاد عشق قدیمی اش می افتد و نامه ای از سر پشیمانی مینویسد و طلب بخشش میکند .

در پاسخ این نامه مهرداد اوستا تنها این شعر را میسراید   :



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،


صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین دوستان و آدرس bestoffriends.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.